- بسر شدن
- بسر رسیدن بپایان رسیدن
معنی بسر شدن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مساوی شدن معادل گردیدن
با دست روی سر زدن در موقع پریشانی و بدبختی، باخر رسانیدن چیزی را، موافقت کردن با چیزی، فکری و خیالی غفله در سر کسی آمدن: (فلانی بسرش زد که آن کار را بکند)، دیوانه شدن: بسرش زده
قهقراء، عقب عقب رفتن
شرمنده شدن
بار گردیدن بصورت بار در آمدن، یا بار بگردن کسی بار گردن کسی شدن، سربار کسی شدن
کنایه از شرمنده شدن، خفیف شدن
کافی شدن، اکتفاء
بالا رفتن بجای مرتفع رفتن
بالاتر شدن تفوق یافتن: از همه سر شده، مردن درگذشتن
گرفتار شدن بچنگ دشمن افتادن
افزون شدن زیاد شدن
بیکدفعه بلاجرعه کشیدنیکباره نوشیدن، برروی سر کشیدن عبا و جامه برسر کشیدن
باخر رسانیدن چیزی را بسر بردن، موافقت کردن با چیزی
حمل کردن چیزی تا بمقصد بردن تا بانتها، بجا آوردن وعده ایفای بعهد، گذراندن زمان سپری کردن وقت روزگار گذراندن، غمخواری کردن، موافقت کردن سازگاری کردن
بانتها رسیدن تمام شدن، مردن در گذشتن، جوش کردن بغلیان آمدن
بسته گردیدن بسته گشتن، یا بسته شدن عذر زن. بپایان رسیدن عذر
مریض شدن و در رختخواب ماندن از شدت بیماری و درد بستری گشتن بستری گردیدن
عظیم شدن کلان شدن، فراخ گردیدن وسیع شدن، عظیم الجثه گردیدن، توانا شدن قوی شدن، با شا ن و شوکت شدن، رئیس شدن سرور گردیدن، بالغ شدن بحد رشد رسیدن
تکه های چینی شکسته را بوسیله ای بهم چسباندن: (بند زن بکاسه چینی چهار بست زد)، کوبیدن پاره ای فلزی برای استحکام بصندوق و غیره: (صندلی ما شکسته بود بست زدیم)، نصب یک بست تریاک بوافور و کشیدن آن
کند شدن آهسته شدن کند شدن آهسته شدن مقابل سریع گشتن تند شدن
بینا شدن، دانا شدن
به چیزی آویختن
دانستن، آموختن
ساخته شدن
مورد بحث قرار گرفتن موضوع سخن و گفتگو شدن
قسمت شدن تقسیم شدن
وشمیدن خوزمیدن (هم آوای رزمیدن) بصورت بخار در آمدن تبخیر شدن، یا بخار شدن مایعات
بتاخیر افتادن
آخر شدن، بپایان آمدن، بسر رسیدن
بپایان رسیدن سر آمدن
گشاده شدن (درو مانند آن) گشود شدن مفتوح گردیدن
رایج شدن رواج یافتن مدشدن